چقدر عاشقانه
چقدر عاشقانه
به آغوش میکشی
منِ خستهیِ سرمازدهی راه را…
چقدر عاشقانه
به آغوش میکشی
منِ خستهیِ سرمازدهی راه را…
گرما یعنی نفس های تو
دست های تو، آغوش تو
من به خورشید ایمان ندارم…
مرا در آغوش بگیر
می خواهم قدم زدن
در هوای بهاری را
با <تو> تجربه کنم
تو نهایتِ عشقی
نهایتِ دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر خوشبختم
که تو سهم قلب منی
این دوستت دارم
گفتنت
مثل موفق باشید
آخر امتحان
دیفرانسیل و انتگرال
است
یا حرف دکترا
که میگویند چیزی نیست خوب می شوی
سـلـامـتـــے پـســری
کـهـ بــهـ دوسـتـــ دخـترشـ
گـفـتــــ :
اگـــ بـری مـیـشے اســمـهـ دخـــتـرمـــ ،
اگـــ بـمـونـے مـیـشے مـــادرشــــ
هوس در وجوده من جايش را به عشقت داده،
اگر با تو مي خوابم براي هوس نيست،
مي خواهم بين من و تو هيچ ديواري نباشد ..
حتي لباسمان..!
مـــــــن ..
لوس آغـــــــــوشت مي شــــوم،
تو يواشــــكي لبانم را مهمان لبانت كـــــن.